Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-09@06:07:37 GMT

درخت‌ها بي‌اجازه شما سبز مي‌شوند

تاریخ انتشار: ۲۹ فروردین ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۲۹۶۲۲۲۶

خبرگزاري آريا - ماهنامه هنر و تجربه - زهرا مشتاق: موسيقي ، سانسور و اداي دين به فيلم هاي تأثيرگذار تاريخ سينما، از جمله موضوعاتي هستند که به بهانه نمايش «سينما نيمکت» با کارگردان اين اثر ،محمد رحمانيان، به آنها پرداخته شده است.


اين گفت وگو در کافه کوچه يوسف آباد انجام گرفته است. ميان عطر قهوه و هاتچاکلت و دمنوشهاي سفارشي.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در دل پاييزي خشک که شايد نشان از بيحاصلي روزگار ما باشد. روزگار دشوار زيستن در تراکم بايدها و نبايدها. فيلم نيز در نکوهش همين نبايدهاي اعمال شده است. مميزيهايي که گاه دودمان و هست و نيست کسي يا کساني بر باد داده اند.






فيلم البته در ستايش سينما نيز هست. عاليجناب هنر هفتم که ديگر نميشود لحظه اي بدون آن سر کرد. صحبتهاي ما البته در فضايي عادي انجام نشد. اولش محمد رحمانيان گفت که نسخه کارگردانِ فيلم به مشکل خورده است و بعدتر در ضمن مصاحبه تلفنهايي به او شد که ناچار از پاسخ و صحبت شد. آخرش هم وسط مصاحبه، کلافه و عصبي، سر ساعت چهار عصر بلند شد رفت سازمان سينمايي تا بداند بالاخره تکليف اکران فيلم معلوم ميشود يا نه.


اميدوارم خيلي زود، در همين دوره اکران، گپ و گفتم را با او کامل کنم. و به او بگويم که هر وقت او را ميبينم، ياد شيرهاي پرمويي ميافتم، که يال و کوپالشان حسابي شيرين و دوستداشتني شان ميکند.


وقتي فيلم را ديدم و حاشيه هاي آن در جشنواره قبلي را مرور کردم، به دو نگاه کلي رسيدم؛ يک نگاه خوشبينانه و يک نگاه بدبينانه. نگاه خوشبينانه ام اين است که بگويم از نگاه آقايان تصميم گيرنده، فيلم خيلي تئاتري شده است. به خصوص به خاطر پيشينه نمايشي شما. اما نگاه بدبينانه ام که حالا که فيلم را ديدم، به نظرم درست تر و به واقعيت نزديکتر است، به خاطر سوژه فيلم است. سانسور. دوره اي که همه چيز، حتي حوزه خصوصي آدمها نيز بهشدت تحت کنترل و اعمال سانسور وحشتناک بود. شايد از مرور دهه 60 خجالت ميکشيم؟


اتفاقا اين سانسور نه فقط در مورد ويديو، بلکه درباره همه چيزهايي که به ايران وارده شده، اتفاق افتاده است. از راديو و تلويزيون گرفته تا شايد باور نکنيد، بلندگو. الان خنده دار به نظر ميرسد. ولي بوده. صحبت کردن با بلندگو را در زمان پهلوي دوم حرام اعلام کردند. گفتند اگر کسي اين تو حرف بزند، حرام است. الان مگر در مورد ماهواره اين سختگيريها وجود ندارد، فکر ميکنيد مثلا پنج سال ديگر، 10 سال ديگر وضع همينطور باشد؟ البته که نه.


به نظر من حضور اين چهار کاراکتر امضاي شماست.


من تا به حال در سينما کاري نکردم که بدانم امضاي من چه شکلي است، ولي فکر ميکنم به هرحال من اگر بخواهم باز هم فيلم بسازم، در همين فضا ميسازم. چون من نه بلدم راجع به زن و شوهر فيلم بسازم و نه بلدم مثل همه آنهايي که فيلمهاي خوب ساختند، فيلم بسازم. من راجع به فضاي خودم ميتوانم فيلم بسازم. فيلم قبلي هم که ساختم، به نام «کانسر»، باز همين است. يعني در يک فضاي به ظاهر واقعي که نمايشي است، اتفاق مي افتد و همه آن چيزي که ميبينيم، دکور است. سه چهارم چيزي که ميبينيم، در دکور اتفاق ميافتد. حالا اگر شد و يک روزي فيلم را ديديد، درباره اش با هم حرف ميزنيم.






يکي از فصلهاي درخشان و البته تاثربرانگيز فيلم، نمايش فيلم در زندان براي زندانيان است.


آره خب. واقعيت است. هنوز نگاه ايدئولوژيک وجود دارد. من زندان نرفتم متاسفانه. ولي ميدانم که نمايش فيلم دارند. و در يک دوره اي نمايش فيلمها، به قول شما خيلي ايدئولوژيک بود. درواقع هر چيزي را در آن نگاهي که داشتند، تعريف و ترسيم ميکردند. اشکالي هم نداشت به اعتقاد من. چون به هرحال ملزومات نمايش فيلم در آنجاها، حتما همين کارها بوده. که بگويند اين فيلم ضد آمريکايي است يا ضد چيچي بوده، يا ضد کمونيستي…


براي همين آن ديالوگ درخشان را نوشتيد؛ «موجبات افشاگري امپرياليسم جهانخوار را فراهم کرد.» يعني نمايش عيني جو و نگاهي متوهم نسبت به جهان.


ببين، من دهه 60 يادم نرفته است. احتمالا تو بايد خيلي کوچک بوده باشي.


من متولد 50 هستم.


خب من 10 سال از تو بزرگترم و بيشتر از تو که آن موقع يک دختر 10 ساله بودي، آن اتفاقات را به خاطر مي آورم.


ولي نگاه ايدئولوژيک تمام شدني نيست. از چين مثال نمي زنم. همين سازمان مجاهدين، بعد از اين همه سال فعاليت ناموفق هنوز در تلويزيوني که دارند، فقط فيلم هاي خشن تروريستي و کاملا منطبق با فضاي ايدئولوژيک نشان ميدهند.


کاملا درست است. سازمانهايي مثل مجاهدين که اساسا ايدئولوژيک هستند، ذهنيتشان و همه چيزي که فکر ميکنند، همان نمايش خشني است که نشان ميدهند و از اين نظر حکومتهاي ديکتاتوري عجيب و غريبي هستند. خوشبختانه ما اين دورهها را از سر گذرانديم. باز هم به يمن فيلمسازاني که ماندند و کار کردند. و نگاهشان فراتر از ايدئولوژيهاي حکومتي بود. و سينماي نوين ايران را ساختند.

يادمان نرود، در همان سالها «ناخدا خورشيد» ساخته شد، «شايد وقتي ديگر»، فيلمهاي کيانوش عياري، رخشان بنياعتماد، فيلمهاي عاشقانه، فيلمهاي علي حاتمي. يعني عليرغم ايدئولوژيک کردن همه چيز ازجمله هنر، هنرمنداني بودند که با تمام فشارها کار ديگري انجام ميدادند. آن سالها «نرگس» ساخته شده، «مسافران» ساخته شده. يعني اتفاقات خوبي هم افتاده؛ ساخته شدن «گلهاي داوودي». حتي ساخته شدن «گلهاي داوودي» هم در آن سالها خيلي عجيب است. روايت يک داستان عاشقانه. بنابراين اگر داريم اشکالات آن دوره را ميگوييم، بايد حسنهايش را هم بگوييم. به هرحال بخشي از هنر سينماي نوين ايران در آن سالها شکل گرفت.






البته اين حسن قطعا مربوط به سانسورگران نيست، بلکه تحسين ايستادگي و مقاومت هنرمندان ايراني، در تمام حوزه ها در برابر سانسور و مميزي است.


سانسور هميشه عقب نشسته است. به خصوص در برابر هنري که از جان هنرمند برميخيزد؛ نه فقط براي رفع تکليف و فروش و اين چيزها، نه. در برابر هنر راستين. بله مجبورند که عقب بنشينند. چون شما ممکن است بتوانيد آن فيلم را حذف کنيد. ولي نميتوانيد هنرمند را حذف کنيد. يک جمله اي آقاي بيضايي دارند که ميگويند؛ درختها بي اجازه شما سبز ميشوند. ميتوانيد درخت را با تبر بزنيد، نصفش کنيد. اما نميتوانيد به درخت مجوز بدهيد که سبز بشود يا نشود. درخت کارش سبز شدن است. اين جمله همه اين سالها در گوش من بوده است.


در فيلم هم با مشخص شدن وجهه واقعي سانسورچيها که در روزنامه نوشته شده که زورگير بوده اند، خط قرمزي به روي خودشان کشيده ميشود.


بله، لمپنهايي که هميشه به کمک قدرت ميآيند، به نظرم همه آنها يک وقتي افشا ميشوند.


نميدانم چرا، ولي وقتي فيلم را ميديدم، ياد فيلم «تمام وسوسه هاي زمين» زنده ياد حميد سمندريان بودم.


من هم نميدانم. چون هيچ شباهتي ندارد. ولي از اين نظر که فضاي سينماي ايران به مقابله با آن فيلم پرداخت، و کاري کردند که سمندريان ديگر فيلم نسازد، با دوره فعلي که من دارم فيلم ميسازم، شايد از اين نظر همسان باشد. يا وقتي بيضايي «وقتي همه خوابيم» را ساخت، دوباره من اين فضا را احساس کردم. گروهي از سينماگران، گروهي از نويسندگان سينمايي که ريشه شان بيشتر به تلويزيون برميگردد، در يک دوره اي بسيج ميشوند که به کسي بگويند تو بهتر است همان کار قبليات را انجام دهي.






اين تنگ نظريها هميشه بوده است.


حالا تنگ نظري يا هر چيز. ولي فيلم سمندريان به بدي فيلمهايي که در آن سالها ساخته شد، نبود. نه تنها بد نبود، بلکه به نظر من فيلمي بسيار خاص و در جاهايي درخشان بود. مسئله فيلم سمندريان فقط اين بود که سمندريان از تئاتر آمده بود. همين باعث شد که مورد تاييد خيلي ها قرار نگيرد و نقدهاي منفي زيادي که بر فيلمش نوشته شد، و يک جور بي توجهي که به فيلمش شد، درواقع داشت به سمندريان، يا هر کسي که از تئاتر مي آمد، ميگفت که بهتر است به همان فضاي خودتان برگرديد.

خب در مورد فيلم حميد امجد هم اين اتفاق افتاد. در مورد فيلم علي رفيعي، «ماهي ها عاشق ميشوند» هم همين اتفاق افتاد. به هرحال اين هست. در مورد اولين فيلم بيضايي «رگبار» هم اولين صحبتهايي که شد، اين بود که فيلمهاي آقاي بيضايي بوي تئاتر ميدهد. يعني به عنوان يک نقص هنري درباره اين فيلم صحبت مي شد. ولي به نظر من هيچ اشکالي هم ندارد که فيلمهاي کسي بوي تئاتر بدهد. خيلي بهتر از اين است که فيلم کسي بوي ابتذال بدهد.


تمام فيلم ارجاعي است به بهترين فيلمهاي تاريخ سينما. که البته پلانهايي از بهترين فيلمهاي سينماي ايران را نيز دربر ميگيرد. مثل عبور گاو از جاده که اشاره مشخصي است به فيلم «گاو» مهرجويي.


بله. دستکم 10 تا 15 پلان هست که ما را ياد سينماي ايران مياندازد. جايي که آقاي عمراني دارد از کنار آن نوشته ميگذرد که نوشته شده اين خط را بگير و بيا، مربوط به فيلم «رگبار» است. آن پلاني که کنار ريل راه آهن اتفاق مي افتد، پرسپکتيو و همه چيزش مربوط به «طبيعت بيجان» سهراب شهيد ثالث است. صحنه کبريت بازي مال «رضا موتوري» آقاي کيميايي است. صحنه کشيده شدن ماشين مربوط به «سفر سنگ» مسعود کيميايي است و حدود 10 جا اداي دين خودم را نسبت به سينماي ايران ابراز کرده ام.


حتي آنجاهايي که صاحب قهوه خانه که نقشش را آقاي پورايمان بازي ميکند، وقتي به نوعي آنونس فيلمها را بازي ميکند، من ياد زنده ياد حسين باقي و آقاي تهامي افتادم.


آفرين. کاملا همينطور است. ترانه اي که آن مرد خراساني در فيلم مي خواند، مربوط به فيلم «پ مثل پليکان» پرويز کيمياوي است. اصلا نشانه هايش را ميگويد. خيلي زياد است. سعي کردم خيلي مشخص راجع به آن صحبت نکنم. ولي براي کساني که اين فيلمها را ديده اند و مثل من عاشق سينماي فرهنگي ايران هستند، درواقع ميتواند يادآور خاطرات باشد. من عمدا راجع به سينماي ايران صحبت نکردم، يعني عمدا فيلمي انتخاب نکردم، اما به جايش سعي کردم با پلانهايي يادآور سينماي پرافتخار ايران باشم. افتخاري که هنوز هم با وجود آدمهايي مثل اصغر فرهادي، عباس کيارستمي، جعفر پناهي ادامه دارد.






از ميان فيلمهاي خارجي هم بهترين ها انتخاب شده است. فيلمهاي شاخصي که همه ما با آن ها کلي خاطره داريم. فيلمهايي که در حافظه جمعي سينما دوستان نقش بسته است.


انتخابش به اين دليل بود که، البته به جز يک فيلم، فيلمهايي انتخاب کردم که مردم بشناسند. يعني فيلمي مثل «بربادرفته»، مثل «پرواز بر فراز آشيانه فاخته»، «ده فرمان»، مثل «سنگام»، «دشمن مردم» يا فيلمهايي که همانطور که شما گفتيد، مردم از آن خاطره جمعي دارند. يک فيلم خيلي خاصي بود مال فرانکلين جي شافنر، به اسم «استريپر»، که در ايران به اسم «رقصنده» شناخته شده، با بازي جوآن وودوارد. اما اصلش از يک نمايشنامه است به نام «زن تابستاني» که من ديالوگهاي آخر فيلم را، يعني آخرين اجرايي که در فيلم آمده است، از همين فيلم برداشتم.

يعني جايي که ملي و عطا دارند در قهوه خانه آن صحنه را اجرا ميکنند و عطا با کمک يک سوزن بادکنکهايي را ميترکاند. اين فيلم متاسفانه در ايران خيلي ديده نشده است. اما من به ديالوگهايش احتياج داشتم. اتفاقا من خودم هم فيلم اصلي را پيدا نکردم. با اينکه خيلي هم گشتم. تلويزيون هم چند بار پخش کرده است. براي همين مجبور شدم از نمايشنامه استفاده کنم. و بنابراين از طريق يک دوستي که در لندن بود، نمايشنامه را پيدا کرديم و اين ديالوگهاي پاياني را از همانجا برداشتم.

البته مطمئنم که عين ديالوگهاي فيلم است. در بسياري از کشورها، اين فيلم به همين اسم «زن تابستاني»، که عنوان نمايشنامه است، نشان داده شده است. در انگلستان که مطمئنم. تنها فيلمي بود که مطمئن بودم خاطره جمعي با آن وجود ندارد. ولي من به دليل ديالوگهايي که لازم داشتم، مجبور بودم آن فيلم را انتخاب کنم. اما به هرحال خيلي مديون فيلم «جاده» فليني است. از اولين فيلمي که دارد بازي ميکند، «جاده» فليني است تا آن موتور سه چرخه اي که با آن حرکت ميکنند. تا فضاي پربرف صحنه و فيلم «سينما پاراديزو»، که اصلا پايانش سعي ميکند فيلم «سينما پاراديزو» را بازآفريني کند.

منتها يکنفره، بدون حضور زن. بنابراين آن بوسه و رقصي که در پايان «سينما پاراديزو» است، اينجا از طريق يک بازيگر که به تنهايي نقش هر دو نفر را بازي ميکند، اجرا مي شود. و فيلم ديگر تورناتوره، به نام «ستاره ساز». که آن هم موقع ساخت اين فيلم، من خيلي تحت تاثيرش بودم. پنهان هم نميکنم. چون آنقدر روشن است که معلوم است من چقدر تحت تاثير اين دو فيلم بوده ام.


پلاني که بازيگر کسي را در آغوش گرفته، که درحقيقت خودش را محکم بغل کرده است، بسيار تاثيربرانگيز است. فکر مي کنم در فيلم هر چهار نفر تکميل کننده هم هستند.


بله. اشاره اي است به هنر سينما که برگرفته و تجميعي است از تمام هنرها. همه اينها هنر سينما را تکميل کردند. هنر موسيقي، هنرهاي تجسمي. همه اينها با اين چهار نفر ترسيم ميشود. حتي هنر طراحي پوستر، هنر تبليغات. در فيلم ميبينيم که حتي اينها تبليغات ميکنند. فيلم «بربادرفته» را تبليغ مي کنند منتها با تغيير قيافه. صورت کلارک گيبل را برداشتند و به جايش صورت علي عمراني گذاشته شده. به جاي صورت ويويان لي نيز، صورت مهتاب نصيرپور گذاشته شده. يعني همه چيزهايي که يک سينما لازم دارد، اينها سعي ميکنند پياده کنند. همه چيز هست جز اينکه سينما يک هنر دوبعدي است، و اينها سه بعدي اجرا ميکنند.






چيزي که در فيلم خيلي دوست داشتم، انتخاب مرد سانسورچي و گروهش است. مرد مميز، خودش کم توان است و چند مردي که نوچهاش هستند نيز جزو دسته لمپنها محسوب ميشوند. به نظرم المان زيبايي بود.


درواقع نمايش توده هايي است که از مجريان سانسور حمايت ميکنند. يک وقتي بايد اين گفته ميشد. اين توهين به هيچکس نيست. درواقع سانسور در ذات خود هيچ نيرويي ندارد. بلکه نيرويش را از ديگران، به خصوص از لمپنها ميگيرد. نکته دردآورش همين است. يعني آدمهايي که درواقع هيچ نگرش و ديدگاهي ندارند و فقط زورشان زياد است. زور خودشان و اطرافيانشان و بعدتر هم در خبر روزنامه توضيح داده ميشود که اينها اراذل و اوباش بودند. اما اوباشي که ميتوانند درباره سرنوشت ما تصميم بگيرند. آدمهايي که تا همين چند سال پيش در سينماها ميريختند، پرده سينما را پايين ميکشيدند. صندلي پاره ميکردند، فيلم آتش ميزدند، تماشاگرها را کتک ميزدند. آن هم براي فيلمهاي موجهي مثل «آدم برفي». مگر «آدم برفي» فيلم داوود ميرباقري نبود؟

مگر ميرباقري مجموعه «امام علي» نساخته؟ همه ما ديديم که سانسور راجع به چه آدمهايي زاويه دارد و اعمال زور ميکند. از کودتاي 28 مرداد 1332 تا بخشي از تاريخ معاصر ما، هميشه به خودشان اجازه داده اند راجع به سرنوشت مردم و فرهنگ و سياست و هر چيز ديگر تصميم بگيرند و قضاوت کنند. اگر هم در اين فيلم به کساني که هنوز مثل سانسورچيها رفتار يا فکر ميکنند، بر بخورد، خب بگذار بخورد. مهم نيست.


به هرحال مردم کشور ما بارها و بارها در مقاطع مختلف از مسير سانسور عبور کرده اند. هيچکدام ما با فرايند سانسور بيگانه نيستيم.


اتفاقا درباره اين فيلم، خود شوراي نظارت بر پروانه نمايش هيچ مميزي به فيلم ندادند. هيچ پافشاري هم نسبت به موضوع فيلم يا تغيير آن وجود نداشت. حتي ذرهاي مميزي هم راجع به فيلم من وجود نداشت. اما به هرحال سانسور در بخشهايي قدرتمند است و ما نبايد قدرت آنها را دستکم بگيريم.


يکي ديگر از بخشهاي زيباي فيلم حضور درخشان اشکان خطيبي است. حتي لحظات اول او را نشناختم. طراحي چهره خيلي خوبي برايش اجرا شده بود. و بسيار عالي هم بازي ميکرد. اما نتوانستم بفهمم چرا هميشه گرسنه و سرمازده است. با آن لباسهاي مندرس و کوتاه شده.


بگذار من از يک جاي ديگر شروع کنم. من اساسا اولين تصويري که از «سينما نيمکت» يادداشت کردم، تصوير نوازنده برهنه اي بود که در پسزمينه اش حيواناتي مرده بودند. و او در حال نواختن بود. درواقع اين نکته کليدي من بود درباره بخشي از هنرمندان. بدون اينکه بخواهم آن را به ديگر هنرمندان تعميم بدهم. فکر ميکردم اين آدم، برهنگي اش، سازي که هيچوقت نميشود نشانش داد، خوني که در پس زمينه اش ريخته شده، اين يک جور خلاصه اي است از تمام چيزي که من ميتوانم درباره موسيقي بگويم.






فقط موسيقي، نه هنرهاي ديگر؟


ببين، خب هنرمندان موسيقي هم بخشي از هنرمندان ديگر هستند. ولي براي من موسيقي هميشه مسئله بوده است. در خود فيلم هم، من هميشه موسيقي فيلمهايي را که ميبينم، به خاطر ميسپارم. هميشه موسيقي هاي متن را دوست داشته ام. موسيقي را خيلي دور از بقيه چيزها گوش نميدهم. مثل ادبيات يا… به هرحال اين تصوير نهايي من بود راجع به بخشي از هنر و بهخصوص هنرمندان موسيقي که درواقع در سالهاي اخير حتي نمايش ساز آنها هم مجاز نيست. به هرحال يک دلمشغولي شخصي بود. به شما حق ميدهم اگر که ارتباط برقرار نکرده باشيد. اما گاهي يک کارگردان بر اساس يک تصوير، به يک کار ميرسد. من يادم است از آقاي کيارستمي درباره فيلم «لباسي براي عروسي» پرسيدم چه شد که شما اين فيلم را ساختيد.

و ايشان گفت که با يک تصوير. يک تصوير آمد در ذهنم درباره پسربچه اي که با نگراني به گلدانهاي شمعداني آب ميدهد. و همين تصوير موجب ساخته شدن اين فيلم شد. اين تصوير در فيلم هست. ولي آقاي کيارستمي ميگفتند حتي ممکن است خود آن تصوير در فيلم نباشد، يا از فکر نهايي فيلمساز حذف شود. مثلا من «مرگ فروشنده» را که در سال 66 کار کردم، يک تصوير در ذهنم داشتم. پسري که در ميان انبوهي از اسباب بازيها گرفتار شده و يک هواپيماي اسباب بازي به دور او ميچرخد. بر اساس همين يک تصوير اين نمايش کار شد و اتفاقا اين تصوير را ميکاييل شهرستاني در نقش بيف بازي کرد. اين است که شخصا جواب خيلي روشني براي اين تصوير ندارم. تا حالا کسي اين سوال را از من نکرده بود. اينجا فقط خواستم کمي توضيح دهم که دلمشغولي اصلي من براي ساخت اين فيلم همين تصوير بود. ممکن است در فيلم جا نيفتاده باشد. ميپذيرم. در نسخه 98 دقيقه اي اصلا اين تصوير نيست. ولي در نسخه بلندتر چرا هست.


البته من اين آدم را دوست داشتم. رنگ موهايش، حريصانه غذا خوردنش، لباسهايي که برايش کوتاه و تنگ شده. به خصوص پاهاي لاغري که از دمپاي کوتاه شلوار، مثل دو تا تکه چوب بيرون زده است. درمجموع تصوير غم انگيزي است که خيلي هم جلب توجه ميکند. اما همين آدم به موسيقي که ميرسد، آدم ديگري ميشود. نواي سازش آدم را سحر ميکند.


اين نوازنده هاي دوره گرد را گاهي ميبينيم که آثار خارجي را در دستگاههاي ايراني مينوازند. خيلي بامزه است. مثلا «پدرخوانده» را در دستگاه اصفهان اجرا ميکنند. يا «قصه عشق» (لاو استوري) فرانسيس لاي را. يعني مشق موسيقي ايراني را از طريق گوش دادن به دستگاه آموخته است. من در کوچه و خيابان، ديدم اين آدمها را.

اصلا خود عطا هم در فيلم ميگويد. ميگويد تو آهنگش را با دهانت بزن، من بلدم. من ميزنم.


آره، چون اينها که سواد موسيقي ندارند. موسيقي را گوشي ياد گرفتهاند. اصلا نميتوانند نت بخوانند. کما اينکه ما يک کسي در ايران داشتيم که براي بيش از 200 فيلم آهنگ نوشته، موسيقي ساخته است؛ به نام حسين واثقي. اين آدم اصلا نت بلد نبوده است. بلد نبوده نت بخواند. درواقع فيالبداهه موسيقي ميشنيده و ميزده و آواز ميساخته است. به همين آدم ميگفتند حسين بتهوون. موسيقي تعداد زيادي از فيلمهاي سينماي ايران را در قبل از انقلاب همين حسين واثقي ساخته است. يکجوري درواقع اين آدم در ذهن من هم بود. هر چيزي را ميتوانست در دستگاه بسازد و درضمن يک نابغه تمام عيار بوده است.






ميدانيد با آمدن هر آدم تازه، انگار آدم قبلي و کارش کاملتر ميشود. ملي، صبا را کاملتر ميکند و عطا بقيه را. فکر کردم شايد الماني باشد از کامل شدن هنر سينما از سينماي صامت تا ناطق.


ببين، بخشياش از خود تئاتر مي آيد. تئاتر درواقع چيزي نبود جز مونولوگهايي که خود تس پيس اجرا ميکرد. از يک جايي اين مونولوگها تبديل به دوگويي شدند. يعني ديالوگ اختراع ميشود. پس ما بايد حتما بازيگر مقابل داشته باشيم که من يک زن را انتخاب ميکنم. گروه خنياگران هميشه وجود داشتند. البته قبل از ظهور تئاتر گروه خنياگران وجود داشته است. و بعد اين گروه خنياگران در صحنههاي مختلف تئاتر يونان حضور دارند. و اتفاقا در همان تئاتر يونان، جرثقيلهاي متعدد، ابزار صحنه متعدد براي حضور خدايان حضور داشتند. خب تمام اين فکرها از تئاتر آمده. و خود اين پرده هم حتي، فکرش از تئاتر آمده است. همه اينها در يک مفهوم تئاتري همديگر را کامل ميکنند. کماکان اينکه تمام چيزهايي که بعدتر در سينما استفاده شد، امکانش را از تئاتر گرفته.

مثلا کلوزآپ؛ کلوزآپ چيزي نيست مگر نور موضعي که پيش از اين در قرن 19 اختراع شده بود. در بسياري از کارها، نور موضعي براي بازيگر يعني همان کلوزآپ. يا فيد اين و فيد اوت، چيزي نيست جز روشن و خاموش شدن صحنه تئاتر. فيکس فريم چيزي نيست جز رقص سياه. سياه يک جايي دارد به نام مجسمانه. که سياه و بقيه کساني که در حال رقص هستند، فيکس ميشوند. اين قوانين را درحقيقت هنر تئاتر به هنر بعد از خود که سينما باشد، داده است و اتفاقات ديگر. مثل ادبيات که هنر خيلي قديميتري است و خودش را به هنرهاي ديگر تحميل ميکند؛ هنر داستانگويي، گفت وگونويسي، هنرهاي تجسمي، پرسپکتيوها، درواقع خودشان را به بخشي از هنر سينما بدل کردهاند. درهرحال «سينما نيمکت» اداي ديني است نسبت به سينما و موسيقي و فيلمهايي که همه ما با آن خاطرات زيبايي داريم.

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۲۹۶۲۲۲۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سقوط درختان سطح شهر خرم‌آباد در پی وزش باد شدید (فیلم)

ویدئوهای دیدنی دیگر در کانال های آپارات و یوتیوب عصر ایران ???????????? کانال 1 aparat.com/asrirantv کانال 2 aparat.com/asriran کانال 3 youtube.com/@asriran_official/videos کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: وقوع حادثه عجیب در کرمانشاه؛ پرت شدن موتور یک خودرو بعد از برخورد با درخت (فیلم) درخت نوبهار در کرمانشاه در آتش سوخت (فیلم) مچاله شدن پژو ۲۰۷ بعد از برخورد با درخت (فیلم)

دیگر خبرها

  • فیلم/ نفس‌های آخر کهنسال‌ترین درخت چنار مازندران
  • بزرگان استان قزوین اجازه شایعه سازی برای مدیران را ندهند
  • ربات حلزونی که مثل تانک حرکت می‌کند
  • نتانیاهو: پیشنهاد حماس با خواسته‌های ضروری ما فاصله داشت / اجازه نمی‌دهیم حماس توان نظامی‌اش را بازیابد
  • سقوط درختان سطح شهر خرم‌آباد در پی وزش باد شدید (فیلم)
  • اجازه نمی‌دهیم اقلیم کردستان مرکزی برای تهدید ایران شود
  • فیلم| جنگل عمودی با ۸۰۰ درخت؛ واحه‌ای برای انسان‌ها و پرنده‌ها
  • تنها بازمانده دوران باستانی زمین/ عکس
  • درخواست رئیس جمهور فرانسه از رئال برای امباپه
  • علت حصارکشی در پارک لاله چیست؟ +عکس